یک: كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات مـی گویم: ما اگر عُرضه ی ساختن و شکوفاندن نداریم، كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات درون ویران و پژمراندن اما استادیم. كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات یـادم هست درون یکی از نوشته های اخیر خود بـه رهبر- آن روزها کـه داعشیـان بی رقیب پیش مـی تاختند – از ورود ناگزیر سرداران سپاه بـه جنگِ با داعش سخن گفتم. كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات درهمان نوشته رهبر را از پای نـهادن بر تخته ی شناوری کـه خندقِ پرآبش را زیرک ترها حفر کرده اند، پرهیز دادم. این روزها مـی بینیم اشتهای بیت رهبری به منظور شیعه گستری، از سوریـه بـه بحرین و از بحرین بـه یمن دهان گشوده است. بی آنکه مردمان ایران، و پول بی زبانشان را درون این سراسیمگیِ نابخردانـه نصیبی و اراده ای و سهمـی و انتخابی باشد.

ورودِ آشکارِ این روزهای سرداران سپاه بـه جنگ داخلی یمن، دقیقاً پای نـهادن بـه خندقی هست که اعماقش را سعودی ها و اسراییلی ها و آمریکایی ها متر کرده اند. یـاد این سخنِ ملک عبدالله – پادشاه سابق عربستان – مـی افتم کـه به آمریکایی ها گفته بود: شما ترتیب نظام شیعیِ ایران را بدهید هزینـه اش با من. گاه از خود مـی پرسم: اگر درون ایران، بی عرضه ترین و پخمـه ترین و ناجوانمردترین آدمـها را مـی کردیم مسئول، و کشور ثروتمند و پهناور ایران را مـی سپردیم بـه آنان، بیش از اینی کـه این روزها گرفتار آسیب و بلاییم، مبتلایمان مـی د آیـا؟

دو: صبح جمعه رفتم منزلِ مادر شـهید مصطفی کریم بیگی. مصطفی درون روز عاشورای سال هشتاد و هشت بـه ضرب گلوله ی برادران از پا درون آمد. حالا از برادران بگو کـه تا هفته ها جنازه اش را مخفی نگاهداشتند و سر آخر خودشان جنازه را نـه درون تهران کـه در یکی از روستاهای شـهریـار دفن د. مادر مصطفی، یک چند سالی هست که کارش شده سرزدن بـه خانواده هایی کـه به هر علت از این نظام اسلامـی خراش خورده اند. صبح جمعه، جمعی از دانشجویـان و پسر نیز درون خانـه ی کریم بیگی حضور داشتند. وقتی خواستیم عبگیریم، من و مادر مصطفی ترجیح دادیم جوان ها درون کنار ما نایستند. دو نفری را کـه در این عمـی بینید، دست از جان شسته اند. چرا جوان های خود را درگیر قوم ظالمـین کنیم بیـهوده و بخاطر یک عکس؟

سه: از همانجا رفتم منزل مادر و پدر سعید زینالی. دانشجویی کـه برادران سپاه شانزده سال پیش، از خانـه بیرونش کشیده اند و با خود اند و تا کنون هیچ نشانی از وی ارائه نداده اند و به هیچ احدی نیز پاسخگو نیستند. مـی گویم: درون تعیینِ مـیزان شقاوتِ نظام اسلامـی و سردارانش، اگر همـین یک مورد را سند کنند، همـه ی علما کـه هیچ، همـه ی آیت الله ها کـه هیچ، همـه ی پیـامبران و اِ مورد اعتنای این نظامِ مخصوصاً اسلامـی درون گور خود خواهند لرزید.

چهار: جمعه عصر رفتم خانـه ی دکتر محمد ملکی. خیلی ها آمده بودند. از دکتر ملکی همـین را بگویم کـه وی حتماً از محدوده ی ترس بدر رفته و به وادیِ امنِ ایمان پای نـهاده است. ایمان بـه چه؟ حتماً بـه مردم. و به انسان و انسانیت. ای من فدای این مرد نترس و انسان. با ورود من بـه حاضرین رو کرد و گفت: من و این نوری زاد، یک زوج چی چی هستیم؟ یکی مثل من درون جواب گفت: طلحه و زبیر!

پنج: شنبه عصر رفتم بـه دیدن مـهندس لطف الله مـیثمـی. این مرد بزرگ، کـه به گمان من یکی از سرمایـه های علمـی و انسانیِ سرزمـین ماست، با دست ها و چشمان ” رفته ” اش، مرا درون آغوش گرفت و به اش فشرد. این بـه فشردن، یکی از عاداتِ شیرین و پر مـهر جناب مـیثمـی است. که: برخی از دوستانش را ( البته دوستان مذکرش را – بشوخی) سخت درون آغوش مـی گیرد و به مـی فشرد. مادر مصطفی کریم بیگی و مادر سعید زینالی و همسر عبدالفتاح سلطانی و دوستان دیگری نیز بـه دیدار وی آمده بودند.

مـهندس مـیثمـی، بـه جرأت مـی گویم: این مرد نابینا کـه دو دستش از مچ قطع شده، بقدر یکصد دانشجو، مـی نویسد و تحقیق مـی کند و سخن مـی گوید و اخبار داخلی و خارجی را پی مـی گیرد. مـهندس مـیثمـی، درونی خیرخواه و برونی عالمانـه دارد. درون همـه ی نوشته ها و سخنان وی، سویـه ی علمـی و وطن پرستانـه ی وی شاخص است. حالا شما مملکتی اسلامـی را تصور کنید کـه یک چنین شخصیتی را بـه زندان مـی برد و در زندان بر وی سخت مـی گیرد و انتشارات و نشریـه اش را مـی بندد. اگر ندیده اید وی را، حتماً ببینیدش. مـهندس مـیثمـی، مجله ی علمـی تحقیقی سیـاسیِ ” چشم انداز” را درون مـی آورد. دم گوشش گفتم: من خیلی نگرانِ این روزهای حضور نظامـی ایران درون یمن و بحرین و عراق هستم. لبنان و فلسطین و افغانستان حالا ار.

شش: امروز – یکشنبه – خیـال دارم با دکتر ملکی بروم بـه خانـه ی مـهدی خدایی. جوان دانشجویی کـه پنج سال تمام درون زندان اوین هست و جرمش از این جور خزعبلات است: اقدام علیـه امنیت ملی و تبلیغ علیـه نظام و توهین بـه فلان. این جوان که تا کنون بـه مرخصی نیـامده. پدرش بـه من مـی گفت: آقای نوری زاد، من این بچه را با ذره ذره پول کارگری فرستادم دانشگاه و مـهندس شد. مـی گویم: مـی بینید مسئولین بی کفایت ما جوانان مان را چگونـه و با چه سماجتی بـه وادی نفرت درون انداخته اند و در مـی اندازند؟

محمد نوری زاد
هشتم فروردین نود و چهار – تهران




[در گـور لـرزیدن | وب سایت رسمـی محمد نوری زاد كتاب جويندگان قدرت ٢ انتشارات]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 21 Jun 2018 00:01:00 +0000